دست دعا
دست دعا
دست من با خواهش
آســـــــــمانی تر شد
چشــــــم من بارانی
غـــــم من پرپر شد!
دست دعا
دست من با خواهش
آســـــــــمانی تر شد
چشــــــم من بارانی
غـــــم من پرپر شد!
دفتر شعر دری
در رواق سینه دارم دفتری
پرنگار و پرگل از شعر دری
از شمیم نکته هایش جان من
می پرد تا آسمان رهبری
تقدیم به بی بی دو عالم، سیده ی زنان بهشت، بضعه النبی و ام ابیها، همسر وفادار ابو تراب و مادر حسنین و عقیله ی بنی هاشم، مدافع مقام امامت و ولایت حضرت فاطمه ی زهرا و صدیقه ی کبری و بتول عذراسلام الله علیها:
کتاب سرخ انبیا
هـجـوم فتــنه هـای پربـــلا بود
مـدینـــه زیـر مهـمیز جــفـا بود
شبیخون غراب و زنگی مست
شرارت های دیـو غـم فــزا بود
به دست شب پرستان،تازیانه
به لب های عزازیل ،ناسزابـود
مدینـه زخـمی زخـم زبـان ها
مدینه خسته از رنگ و ریا بود
میانش کومه ای از ماه و خورشید
تجــلـــی گـاه آیـیــن خـــــدا بـــود
مدینــه داشـت یک قـلب تپــــنده
مدینـــه صــاحـب عقـل و دها بود
ستاره با ستاره محفلی داشـت
چــراغ لالـه سـرگـرم دعـــا بــود
مدینـــه باز هم رنگ خدا داشت
سـراسـر نــور بود و با صفــا بود
زهازه چشمه هایش حامل نور
شـفابخــش دل بیمــار مـــا بود
مـقـام ســروهــایـش تـا ثــریــا
طنــین نـغـمه هـایش دلربا بود
درخـت نـخـل ایـمـان در مدیـنـه
پـنـاه خســـتگان بـی نــوا بــود
گـراز و گرگ آتش چشم بد دل
به کلی زین همه معنا جدا بود
میان فتنه های مست ماندند
مدینـه شـاهد این مـاجـرا بود
گل یاس از فشار در بیفسـرد
بــلا بـود و بــلا بـود و بـلا بـود
تـبـّسم بـر لـب در زود خـشکید
هـجــوم فـتـنه هـا و ناله ها بود
حـدیـث مـادر پـهـلو شـکسـتـه
کتـاب ســرخ جـمـله انـبـیـا بود
دل دریــایــی آن یـاس نـیــلــی
حماسه ساز دین مصطفی بود
مدینــه سینه اش کانون اندوه
مدینــه قـصــه سـاز کربــلا بود
برای سینه ی مجروح شیــعه
گـل زهـرا ، گـل زهـرا دوا بود.
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
کی حدیث عشق می گردد کهن؟
سال نو ،یا این شبان و روزها
این بهار حسن تو
صد شکوفه صد گل شاداب دارد.
شیشه ی عطر بهار لب دیوار شکست
همه جا پر شده از بوی خدا
همه جا آیت اوست.
روز نودر چمن آمدگل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
بنوش جام صبوحی به ناله ی دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه ی نی و عود
روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است
گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است
لحظه ها در تپش تاب و تب آمدنش
آسمان چشم به راه قدمش هر روز است
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها
چشم تو لایحه ی روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی ها
ما پیام عید رهبر را چو مصحف می کنیم
مثل دستور العمل همواره مصرف می کنیم
کوری هر چه حسود وزشتی روی زغال
با جهاد اقتصادی،کارمضاعف می کنیم.
اینک که بهار گل ها تجلی اراده ی
مقلب القلوب والابصار
و روییدن زیباترین جلوه های طبیعت را
نوید می دهد،
حلول رایحه ی شامه نواز -
حوّل حالنا الی احسن الحال را
تبریک می گوییم.
نخستین روز بهار
روز آغاز آفرینش
بر همه ی شما مبارک
و تا شب و روز جهان، آینده است
روزگارتان نوروز باد!
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
از به هم پیوستن پیامک های نوروزی این قطعه ی ادبی به وجود آمد.
رگم جنـبـید و شیرین شد دهـانـم
شـرار عشـق،آتـش زد بـه جـانـم
بمان ای عشق! ای اکسیر هستی
بهشـتـی کـن دل و روح و زبـانـم
شوق دیدار و دلی شیفته سرمایه ی من
ســاقیا بــاده ی جنّت همـــه ارزانـی تن
تـن مـن مـــانع پـــرواز دل نـور پســــــند
دل ببـر ناجـی من تا به سر کـوی سخن
قفـل بردار و در بسته ی دل را بگــــشا
گــره ها باز کن از دست و زبان الــکن
سرمه خواب بشوی از دل و از دیده من
تا دل ســیر ببینم همه گل های چمن
بخت من باز شود با دم جانبخش صبا
ساقیا کن مددی با من و بگشای دهن
فّــــرِ فـرهنــگ رمـــید از هـــر دیــــو
تـا تـو را دیـد چـنـیـن خـوب و حَـسَـن.
قناری های باغ عشق مستند
که این سان رشته ی پا را گسستند
بهاران بلبلان در دشت و صحرا
گلی دیدند و گردش حلقه بستند
زعطر و بوی سحر آمیز آن گل
طلسم تیره بختی را شکستند
در آن بزمی که خندان بود لب ها
به دور از غم زمانی خوش نشستند
زلعل گل برآمد شکّر و قند
شهیدان بندگی کردند و رستند
به شهر غصه و غم،شب پرستان
مرا دل در رواق سینه خستند
به سوگ مهر رخشان مویه کردند
ولی مانند بوم از نور جستند
مرا سر رشته ی امّید گم شد
چو آنان رشته ی پیمان گسستند
دل «فرهنگ» را چون لاله خونین
کنند،این مهوشان این سان که هستند!
نیاز و نماز
سحر بود و گل و جریان یک رود
شکوه آسمان، اوج خدا بود
پیـــام و نامــه و الهــام آمــــــد
که بود عنوان آن گیرنده: احمد
فرستنده:«دل» از شهر «نیایش»
سر آغازش همه حمد و ستایش
روایت های دل از عشق و مستی
علامت های راه حق پرستی
سخن از ذکر خسرو، یاد شیرین
سخن از شهد لعل یار دیرین
گزارش نامه ی گل های ایمان
حکایت های دشت سبز عرفان
«نیایش» شهر دل های جوان است
«نیایش» چون بهشت جاودان است
چراغ لاله اش پرتوفشان است
زمینش، زیر پای اختران است
هزاران سرو نازِ راست قامت
گسستند جمله زنجیرهای عادت
نشستند در رواق خلوت راز
دعا شد چون بُراق تیز پرواز
چنان شور و حضوری در جهان شد
درخشان جبهه ی نیلوفران شد
که خورشید از خجالت گشت پنهان
کجا مهتاب و آن خورشید ایمان؟!
به دل صد چشمه ی خورشید دارند
به هر دیده گل امید کارند
صبوری و هزاران زخم بر جان
تلاوت می کنند آیات قرآن
نماز این مرکب رهوار معراج
گذشت از آسمان تا شد گل تاج.
میلاد با سعادت هشتمین ستاره ی تابناک آسمان امامت و ولایت ، مبلّغ احکام نورانی دین مبین اسلام ،امام رئوف و حجت محکم حقانیت مکتب تشیع ، بر همه ی حقیقت جویان و عدالت خواهان جهان مبارک و خجسته باد!
رباعی زیر را به پیشگاه آن ساحت قدسی تقدیم می دارم:
تقدیم به
امام رئوف
هر که با روح دعا شد آشــنا
هم نفس گردیده با شیر خدا
هر که شد پابوس درگاه رضا
قطره اش افتاده در بحر هدیَ.
نشریه ی «صبا» از انتشارات واحد فرهنگی بسیج منطقه ی 22تهران در سال 1382در ششمین شماره خود بهاریه ی زیر را در صفحه ی پشت جلد خود به چاپ رساند.این شعر شأن نزولی هم دارد و آن این است که با دوست عزیزم جناب آقای دکتر نیازی استاد دانشگاه در اردیبهشت ماه سال1373یا74 طی یک سفر خانوادگی ، روز جمعه را به طبیعت بکر روستای نشلج پناه برده بودیم .آن چنان محو وشیفته ی مهندسی محیط دهستان و زیبایی کوه و درخت و آسمان آبی و شفاف آن شده بودیم که تصمیم گرفتیم ،احساس خودمان را در قالب شعر به مسابقه بگذاریم.بدیهی است که طبیعت برنده ی این مسابقه بود.ای کاش شعر استاد نیازی هم در اختیارم بود تا آن را هم در پیش چشم شما قرار می دادم، گرچه استاد به تولید آثار پژوهشی علاقه مندند و شعر کمتر می سرایند:
بهاریه
خوشا آن روزگار عشق و مستی
ترنٌم های ســر ســبز َالَــستی
مـرا اِستادنِ کـــوه و در و دشت
به بالا می بــرد تا اوج هـستی.
**************
هــلا ! دیدار کوه و چشمه ی آب
ز چشمانم ربوده سرمه ی خواب
هزاران گل بر آمــد از دل سـنگ
شدم دیـوانـه از این حکـمت نـاب.
**************
نشاط و خرمی می بارد از کــوه
سر افراز و دل انگیز است و نسـتوه
دهٍ زیـبا چــو طفلی نـو رســیده
گرفته دامنـش مشـتاق و بشـکـوه.
**************
بهار آیا رخ حـور است یا کیست؟
انیس و مونس زندان خاکیست؟
حریـم سبز او همچون بهـشت است
فروزان گوهـــری از ملک پاکیست.
**************
چـرا ناراحـت و غمگینی ای دوست
میانت از غم و اندوه چون مـوست
نوان ار گشته ای از بد خصــــــالی
چرا پس غافلی از آنچـــه نیکـوست.